عمل مصلحت اندیش، اندیشیدن درباره صلاح کار. به مصالح کار اندیشه گماشتن. خیر و صلاح خویشتن در نظر گرفتن: چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پرآتش به هم دیده پرآب اولی. حافظ. و رجوع به مصلحت اندیش شود
عمل مصلحت اندیش، اندیشیدن درباره صلاح کار. به مصالح کار اندیشه گماشتن. خیر و صلاح خویشتن در نظر گرفتن: چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پرآتش به هم دیده پرآب اولی. حافظ. و رجوع به مصلحت اندیش شود
درباره صلاح کار اندیشه کردن. فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن: ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش. سعدی. بیدارباش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی
درباره صلاح کار اندیشه کردن. فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن: ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش. سعدی. بیدارباش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی
دارای اندیشۀ موافق مصلحت. با اندیشه ای که مطابق صلاح کار باشد: دادگری مصلحت اندیشه است رستن از این قوم مهین پیشه است. نظامی. و رجوع به مصلحت اندیشی شود
دارای اندیشۀ موافق مصلحت. با اندیشه ای که مطابق صلاح کار باشد: دادگری مصلحت اندیشه است رستن از این قوم مهین پیشه است. نظامی. و رجوع به مصلحت اندیشی شود
که اندیشۀ صلاح کار دارد. که به صلاح کار اندیشد. که صلاح و صواب کار خویش در نظر گیرد. مصلحت بین: عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی وز این جمله برستی. سعدی. ضمیر مصلحت اندیش هرچه پیش آید به تجربت بزند بر محک دانایی. سعدی
که اندیشۀ صلاح کار دارد. که به صلاح کار اندیشد. که صلاح و صواب کار خویش در نظر گیرد. مصلحت بین: عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی وز این جمله برستی. سعدی. ضمیر مصلحت اندیش هرچه پیش آید به تجربت بزند بر محک دانایی. سعدی